چند وقت پیش، منتظر شدن یه موضوعی بودم
گفتم بشه ها با ذوق میاممممم میگم حتی گفتم واقعا اسم وبم داره
خودشو نشون میده طلوع خورشید :)
طولی نکشید غروب شد و حال من ..
بزرگسالی
چند وقت پیش، منتظر شدن یه موضوعی بودم
گفتم بشه ها با ذوق میاممممم میگم حتی گفتم واقعا اسم وبم داره
خودشو نشون میده طلوع خورشید :)
طولی نکشید غروب شد و حال من ..
بزرگسالی
بچه که بودم مدرسه ای که درس میخوندم بعضی بچه ها شایدم بیشتر نمیدونم حالا اونایی که باهام دوست بودن، وضع مالی خیلی خوبی داشتن.یادمه حرف از وسایل خونه، اسباب بازی و ... میزدن بعد ما که اینا رو نداشتیم من تخیلی میگفتم خخخخخ اصلا هم نمیدونستم چی میگفتم فقط میگفتم آره برای ما خوشگل تره و مثلا بهتره!
دلم هیچ وقت نخواست که دوستامو بیارم خونه چون نه تخت داشتم نه اتاق خوشگل مثل اونا، شاید برای یه بچه حس خجالت کشیدن به دنبال داشته باشه، ولی بیشترش برای من این بود که دوست نداشتم برن صحبت کنن که اتاق خوابش چراغ خواب نداشته یا دلشون بسوزه یا کلاس مامان و بابام بیاد پایین!
یادمه اون وقت پول یه کیک، ۵۰ تک تومنی یا ۱۰۰ تک تومنی بود بعد منم که شیطون و دوست داشتم بخرم خب مامان و بابا پول میدادن اما گاهی دلم بیشتر میخواست..
یادمه سر زانو شلوارم پاره شده بود و من اینقدر خجالت میکشیدم و رفتیم خیاطی که برام درست کنه، دلم میخواست که هیچ وقت درست نشه، بعد درست شدنش اینقدر از این شلوار بدم میومد..
بزرگ تر که شدم دختر های بزرگ تر از خودم میدیدم که خیلی شیک، شاغل، حرفه ای و .. همیشه دوست داشتم همین شکلی بشم خیلی موقر خیلی مغرور خیلی خوشگل 😅
دوست داشتم هر چی دلم خواست رو بخرم..
و من با تلاش رسیدم اون روز که برگشتن گفتن وای آرام تو دختر خیلی خوشگل مهربون، مغرور و .. هستی دلم رفت به آرزوهای قبل ام💜
روزای سختی بودااااااا
هیچ وقت تعریف ها رو قبول نکردم ولی این یکی رو پذیرفتم.
یه نفر ترس از تنهایی نوشته بود
حقیقتش منم ترس از تنهایی دارم، بعد به خودم میگم تنها بودن بهتر از عدم آرامشه ..
البته از شما چه پنهون تا دو نفر باهم یا حتی با نی نی میبینم گریه ام میگیره--» فکر کنم خل و چل شدم🥶
جادوگر شهر میگه از بس مغروری طرف میترسه بیاد جلو بگه آرام دوسِت دارم
گفتم فردی که ترسو هست در زندگیم جایی نداره:|
شرایط زندگی کردن سخت شده.. آدم خوب کمیاب شده ..
یه پیرزن دیدم تنها بود حس کردم این شکلی میشم بعدش کلی گریه کردم:/
فکر کنم خوبم نه؟ اینا هم میگذره
این همه مدت میگفتم قلبم ..
ولی جدی این دفعه قلبم تیکه پاره شده جوری که با مشاورم حرف زدم گفت تو دختر خیلی منطقی هستی، چقدر قشنگ تصمیم گرفتی
نمیدونست که داغونم شاید میدونست برای مرهم قلبم اینو گفت
خوبم شاید بعد از مدت ها اینقدر خوب نبودم :(
اصلا یه جوریم خودم حال خودمو نمیفهمم
ممنون از احوال پرسی و ببخشید که پاسخ ندادم ..
نوشته:
از تاریکی ها خارج میشی
قطعا خدا اشک ریختن هات رو جبران میکنه!
نگاه کن ببین چه رشدی کردی؟
توی قلبم
میترسم یه روزی
پی نوشت: قسمتی از یه آهنگ
خداجون جواب قلب پاک آدم ها که شکسته میشه رو کی جواب میده؟
من ببخشم تو میبخشی؟
خدایا تو خودت آرومم کن 💜
من جز تو کسی رو ندارم :(
چرا نمیتونم از تجربه هام برای رشد خودم استفاده کنم؟
چرا به جای سکوی پرتاب ازش به عنوان رفع خلا های درونی ام استفاده میکنم؟
چرا خود سرزنش گرم؟
دلم میخواد خودمو رشد بدم چه جورش رو نمیدونم
پی نوشت: من خدا رو خسته کردم
پی نوشت: میگه خدا خیلیییی دوست داره چون تو رو آدم ها میبینن درون شون آروم میشه💜
خدا جون بهم قدرت بده
بیشتر از هر لحظه دیگه دلم میخواد که حضورت رو حس کنم💜
دوست دارم
روزی کسی دستت را خواهد گرفت و حتی در تاریک ترین ساعت ها به نگه داشتن
آن ادامه خواهد داد.
کاش واقعا میخواست که از ته دلم در بیاره
کاش مثل قدیم معجزه میشد
پی نوشت:
گربه میکردم گفت داری واسه من گریه میکنی؟
گفتم خب گریه ام به خاطر ذوق و همزمان بغض ام گرفته بود و اشک میریختم
گفت خیلی هم آدم خاصی نیستما :)
نمیدونم خواب هام..
جادوگر شهر میگه یا به اون چیزی که میخوای میرسی یا به اون چه که میخوای میرسی
میگم این که شد یکی؟
گفت دوباره بهش فکر کن میفهمی معنی اشو.
اینبار بیش از هر بار دیگه ای
قلبم شکسته تر شده ..
پی نوشت: یادمه یه موقع هایی
وقتی
میگفتم یعنی میشه؟ یا اینو میخوام، میشه بشه؟
معجزه میکرد وبم 💜
یادش بخیر