شاید طلوع خورشید☀️

دل من

وقتی چیزی که حق من بود نصف و نیمه بهم میدن بعد از این همه وقت 

نمیدونم شاید خدا میخواست بگه الان حق تو هست.

یه روزایی سرد، حقیقت دیگه حسی ندارم قبلا ها که یادم میومد از ته دل گریه میکردم ولی بیخیالم..

پی نوشت : برگشته میگه تو فقط اسم ببر اسمش چیه من خودم اوکیش میکنم

بهش میگم خب اسمش هم نمیدونم اصلا نمیدونم کیه؛ 

عجیب برگشته میگه یعنی تا حالا دلت نلرزیده؟ که بخوای شیطون شی؟

پاسخ میدم نه دلم برای عشق نلرزید، نمیدونم چرا هیشکی به عنوان خیال واقعی ام نمیبینم، خودش گفت غصه نخور غصه چیو میخوری؟ 

پی نوشت: وای اینو بگم بخندیم، خواب دیدم میخواستن منو شوهر بدن بعد میگفتم وای نه من اینو نمی‌خوام ازش خوشم نمیاااااد یه کولی بازی تو خواب در میاوردم😂

جادوگر شهر بهم گفت : نکه الان نیستی؟ 🤦🏻‍♀️🤣

یه بچه همراه مامانش دیدم مامان خیلی شکسته و پیر بود نمیدونم یهو چرا این تو ذهنم اومد که دوست ندارم وقتی پیرم فسقل ریزه داشته باشم..

وقتی میبینم یه عده همو دوست دارن خوشحال میشم:) اگرچه بعضی ها حسودن:/

به نظرم زیباترین احساس هست و بهشون هم میگم قدر با هم بودن رو بدونن:)

پی نوشت: کاش کارم اوکی میشد و یه کاش دیگه  

 

پیری

بی هوا پرسید اینکه میگن به پای هم پیر شین یعنی چی؟

گفتم یعنی اینکه با اون دست های چروکیده و صورت کلک و مک و افتاده ات بهش نگاه کنی و 

اون دست های چروکش رو بگیری و بهش بگی چرا هنوز دوسِت دارم؟ 

اونم انگار نه انگار که زشت شدی، نگات کنه و در جواب بخنده بگه خب من هنوز جوونم خانووم 😅 

و در ادامه اش بگی عزیزم یه پات لب ِگور هستا، خوشی برای خودت خخ با همین مغرور بازیات منو گول زدی 🥹

یعنی تا آخر همو دوست داشته باشید نه فقط پیر بشید.

 

پی نوشت : داشتم به این فکر میکردم اگر پیر شدم دوست ندارم اون اول بمیره، خودم اول بمیرم🥲

یه بار یه بیماری رو آوردن بودن به این مسأله فکر کردم و اینقدر غمگین شده بودم :( 

پی نوشت: به چه چیزا که فکر نمیکنم اما زندگیه دیگه باید فکر کرد به نظرم.. که جادوگر شهر بهم گفت به اینم فکر کن که چی میخوای؟ با چه شخصیتی؟ 

خسته

خوابم میاد و کار دارم هنوز خیلی..

پی نوشت: یادم نمیره گفتی غصه نخوریا، میشه.

خدا جون خودت یه قدرتی بهم بده.

گفت بین این دو تا که میگم کدوم رو انتخاب میکنی؟ بدون اینکه بپرسه گفتم اولی 

گفت من که نگفتم چی؟

گفتم اولیه برام مهم ترینه 

خندید گفت عجب :)

خدای تو

گفتم اگر نشد چی؟

گفت خدای تو هم بزرگه 💜

پ.ن: میشه؟

بی هوا

هی می‌خوام بگم ولش کن

یهو تو دلم گفته میشه که : 

میشه که بشه؟ 

کاش که بشه 🥹

میشود که بشود؟ 

چند

یه فیلم مربوط به سال ۱۹۸۲ نگاه میکردم اونجا بود که دلم میخواست فقط بگم این پارت رو نگاه کنید که چی میگه؛ارزش زندگی و تعلق داشتن خیلی بالا هست:)

نمیدونم آخر قصه چی میشه امیدوارم اینقدر که برای این موارد ارزش قائلم، اوکی باشه.

همراه بیمار برگشته میگه مهربونی، با یه مَرد زندگی کنیا:) 

فکر کنم منظورش این بود که دوسم داشته باشه و مثل جنتلمن ها رفتار کنه 😅

منم گفتم باشه 🥹 

بعضی از بیمارا خیلی گوگولین مدل حرف زدناشون:) 

به بیمار هم بود می‌گفت با پسر خودم ازدواج کن 😂 

 یاد زمان دانشجویی میوفتم خوش بود یه دوره ای خخ 

از بعضی حرفا هم نگذریم از بقیه آشناها اگر ازدواج نکنی باید با مردهایی که زن شون مرده ازدواج کنی یا نمیدونم ..

خدایی من موندم مگه من چند سالمه ؟؟🥲 بعدم خب تنها بمونم مگه دیوانه ام چنین کاری کنم؟ 

گریه که کردم بعد با خودم گفتم خب مدل فکرشون اینه.. فکر من که نیست و مگه درسته؟ 

بعضی آدم ها کاری که ندارن جز حرص دادن ما .. چی کاره ای؟ چقدر کار میکنی؟ چقدر داری؟ چقدر نداری؟ چرا تنهایی ؟ چرا هنوز نرفتی؟ چرا زنده ای ؟ چرا نمردی؟ 🥶 تا خود گور ..

دلم نیازمند یه آرامش درونی هست یکی که بگه چرا اینقدر تشویش، آروم باش:)

پی نوشت: بازم خوبه اینجا هست تا من حرف بزنم.

 

امسال

خب شاید چالش برای خودم 

۱- چی از همه ناراحتت کرد؟ 

وقتی تحقیر شدم الکی .. یه بارش اشک تو چشمام جمع شده بود و به خودم گفتم خودت رو ببین.. تو این حرف خیلی چیزا نهفته هست:|

چند تا مورد دیگه ..

۲-چه نوع فیلمی رو بیشتر از همه دوست داشتی؟

دو تا فیلم از بین ۷۲ تا فیلمی که دیدم و دوست داشتم خیلی :) با ژانر رمانتیک و جنگی، درما🥹 اون دو تا فیلمه برام بسیار آرامش بخش بود و  اینجا  بود که فهمیدم عشق الکی نیست :) و دوست داشتن اینجوریه که یهو میبینی که آخی دیدی چی شد،از جنبه شوخی بگذریم، عشق به نظرم مقدس ِبه قول تو فیلمه که میگه حالا چیز دیگه ای رو پیدا کردم که براش بجنگم💜 

عشق و دوست داشتن یعنی پذیرش تفاوت ها، احترام به عقاید هم، خواستن قلبی همدیگه که یهویی بوجود نمیاد و در نظر گرفتن راحتی، شادی و موفقیت دیگری، حتی می‌تونه توش دعوا باشه و قرار نیست فقط رمانتیک باشیم!شاید بهتر به جای اینکه آره بیا و معجزه کن  و منو آروم کن بگم بیا و در غصه و شادیم شریک باش:) یعنی دوست دارم باشی. 

اینجا بود که با خودم گفتم آرام یا یه نفر از ته قلب برای همیشه یا هیشکی 😅

آخه چرا بقیه میگن ما با تجربه هستیم و تو بچه ای 🙄 من دلم میخواد  این مدلی باشه به بقیه چه 😅 

۳-چه اتفاق سوپرایزی که دوست داشتی افتاد؟

وقتی یه فسقلی بیمار تو بغل من آروم گرفت:) وقتی ازم تقدیر شد:)) 

۴- چه زمانی حالت بدتر میشد؟

وقتی خودمو برای گذشته بازخواست میکردم که چرا بیشتر تلاش نکردم یا آره بقیه درست میگن من نتونستم ...یا  وقتی که بهم میگفتن خب چرا تنهایی؟ این و اون چه مشکلی دارن؟ و منو در شرایطی ذهنی قرار میدادن که با خودم میگفتم نکنه درست میگن؟ نکنه اشتباه میکنم اما ازدواج این نیست که من بگم فلانی چقدر خوبه پس برای من خوبه آخه من بارها گفتم دوست ندارم خانوم خونه باشم 🥹 دوست دارم شیطونِ مظلوم نمای اذیت کن تو خونه باشم این خواسته بدی هست؟ من برای رفع تنهایی یا چشم و هم چشمی یا هزاران دلیل دیگه نمی‌خوام بلکه برای آرامش روانم، کمک به پیشرفت ام و ابراز دوست داشتنم و اینکه آره یه نفر دوسم داره دلم میخواد دوسش داشته باشم این کجاش مورد داره؟ 

۵- فکر میکردی اگه چی میشد بهتر می‌بود امسال؟

اگر بودش احتمالا آروم تر بودم تموم حرفای نگفته دلمو بهش میزدم و ازش میخواستم فقط گوش بده تا احساس آرامش کنم، تازه موفقیت هامو باهاش جشن میگرفتم اینو عمیقا اون روز حس کردم نمیدونم چرا؟  شاید بشه با دوست ، خانواده و غیره صحبت کرد اما حس امنیت با یک نفر خیلی متفاوت تره:)) به نظرم.

یه چیزی که کم بود اینکه درک نشدم.. اینکه بغلم کنن بگن دردت چیه؟ چیه که اینقدر تو رو ناآرام کرده و ..

احساس میکنم گاهی قلب ندارم .. یا قلبم تیکه پاره شده 

۶- چه آهنگی رو بیشتر از همه دوست داشتی؟

یه آهنگ اسپانیایی 💜

۷-چه تغییر درونی رو احساس کردی؟ 

از یه تایمی به بعد نمیدونم چی شد احساس کردم باید این درون شکسته بشه تا شروع جدید داشته باشم چرا که این همه تایم گذشت چی شد؟

۸-از کدوم رفتار خودت بدت اومد؟ 

توهین کردم، از خودم بدم اومد که چرا اینقدر ناراحتیمو اینجوری منتقل کردم:/ و اونجا به خودم گفتم هنوز بچه ای، اول روی خودت کار کن.

۹-از نظر پیشرفت خودت رو در چه جایگاهی میبینی؟

رو به رشد تا اواسط سال که گریه میکردم و داغان و هیچ کاری نمی‌کردم..

وقتی به خودم اومدم که گفتم نهایت اگر درس نخونم هی میگن کجا آن یارت 👀 زود مشخص کن که برات مشخص میکنیم  :|

۱۰- اگر برگردی عقب چه کاری می‌کنی یا نمیکنی؟

خودمو بیشتر باور میکردم به جای گریه تا اواسط سال کتاب و پادکست گوش میدادم که محدوده ی دیدم گسترده تر بشه.

یه هدف انتخاب میکردم و به سمتش میرفتم به جای اینکه بگم بقیه چی میگن؛ دنبال علاقه ام میرفتم.

۱۱-چی میخوای؟

آرامش، عشق و موفقیت برای همه 💜

۱۲-چه هدف فردی داری برای سال بعد؟

بالای ۱۰۰ تا کتاب بخونم، فیلم های که انتخاب کردم رو کامل ببینم، زبان مدرکمو بگیرم، پادکست ها رو کامل گوش بدم و نوت بردارم،،خودمو دوست داشته باشم بیشتر 🥹❤️‍🔥شاد باشم و در نهایت رفتن

۱۳- چه اخلاق ات رو نتونستی کنار بذاری؟ 

اینکه اگر از کسی ناراحت شدم دیگه کنارش میذارم، برای همیشه و تو دلم باهاش صاف نمیشه حتی اگر بگه اشتباه کردم، نمیدونم چرا .. 

من خدا جون همیشه صادقانه رفتار کردم

 

نوروز تون مبارک با آرزوهای رنگارنگ و خوشگل 🥰

​​​

موافقین ۱ مخالفین ۰

چند حرف

اینجوریه که کارم مثل این میمونه که انگار دست ام زیر باره؛ یعنی باید جوری باشم که دوست ندارم مثل یه نو عروس قدیمی البته ها:|

وقتی اون فسقل ریزه فقط تو بغل من آروم شد 💜 تازه لبخند هم میزد شیطون😁 ذوق مرگ شدم و به بودن خودم تو اون لحظه برای حتی چند دقیقه افتخار کردم:)

و اینم فهمیدم که اگر هر رشته ای، هر حرفه ای بودم تلاش میکردم که بالاترین سطح باشم و اینجوری بود که اگر میگفتن بابا تو عالی هستیییی میگفتم نه بابا چی میگین 🫤 پس کمتر غصه بخور --» برای خودم 

دلم میخواد این آزمون پیش رو قبول بشم تا وارد محیطی بشم که دوست دارم یعنی میشه؟ امیدی بهش ندارم بعد به این فکر میکنم اگر نشه چی؟ :( کاش میشد

وقتی دری بسته میشود، در دیگری باز میشود ولی آنقدر با تأسف به در های بسته نگاه میکنیم که از در های باز شده غافل می‌مانیم.

در های بسته غم انگیز زیادی دیدم :( 

شکسته شده

حرمت ها واسه چی شکسته شد؟ 

خب اصلا من شکوندم چی باعث شد که شکسته بشه؟ 

مقایسه؟ اتفاقاتی که دلمو شکوند؟ عدم درک شدن؟ 

خشم درونی؟ از چی یا از کی؟

آیا دلم هنوز از دستشون ناراحته؟

جریان چیه که هم دوستشون دارم هم ندارم؟ 

شاید این ندای درونمه که از مدت ها هیچی نگفته و حالا داره بیان می‌کنه تموم حرف های گفته شده تموم مقایسه ها و توهین و ..

بازتاب چیه؟ 

دلم میخواد مهاجرت کنم برم اما وقتی به پروسه طولانیش فکر میکنم احساس میکنم خیلی خسته ام ..

خسته از خودم از کارام از حرفام.. 

 

پی نوشت:  جادوگر شهر از راه رسید گفت یه چیزی بگو برات جادو کنم که بشه؟ گریه کردم فقط فقط هر چی گفت گریه نکن حرفی نزدم؛ گفت الان میگم بیاد گفتم اونم که بیاد به فکر خودشه کی دیدی به فکر تو باشه برگشت گفت جدیدا عرفانی شدی یا چی؟ 

دیگه دلم حرفی نداره فکر کنم یه چند وقتی مُرده! 

پی نوشت : نتایج آزمون اومد و قبول شدم خوشحال شدم مرسی خدا جون که حواست هست:) فکر نمیکردم بشه حقیقتا

انتظار

امروز با صحنه ای مواجه شدم که خیلی غمگین تر شدم..

یه سگ کوچولو نشسته بود یه گوشه، مظلومانه اینقدر ناز بود:( تنها ..

ماجرا از اونجا شروع میشه که این سگه منتظر مامانش بود ولی مامانی در کار نبود پدری هم نبود؛ بعد از دور، سگ های دیگه داشتن میومدن و این سگِ چشم انتظار :( به خدا که انتظار رو تو چشماش دیدم.

اومدن نزدیکش و بوش میکردن ولی بچه شون نبود و رفتن! 

اگر خودم خونه داشتم می بردمش و نگهداریش میکردم، فکر میکردم فقط آدم ها چشم انتظارن یا مظلوم میشن ولی اینو عمیقأ دیدم با چشمای خودم.

 

پی نوشت: گفتم چی میشد مگه؟ بعد ادامه دادم که چرا تصورات عجیب دارم؟ خب واقعا چی میشه مگه؟