شاید طلوع خورشید☀️

قلب دو

واقعا قلب آدم چیه؟ با یه حرف دوباره گریه کردم صدای اذان هم میومد ..

جادوگر شهر گفته بود: خدا به داد اون کسی برسه که قلب تو رو شکونده! قلب کسی رو شکونده که اکثرا دوسش دارن و مهربونه خیلیی..

بهش گفتم کاش حداقل بتونم خودمو دریابم و با خودم حال کنم و خوش باشم.

برگشت گفت خدا خیلی تو رو دوست داره برات جبران می‌کنه.

آرزوها ۱۴۰۳

فکر میکردم قرار سال فوق العاده ای باشه پر از شادی و روزهای پیشرفت و ..

اما افسرده تر شدم گاهی حتی به زور میتونستم برم سرکار حتی دیر سرکار میرفتم! 

آرام به نظرم مُرد به معنای تمام..

تازه با روانشناس  کمی بهتر شدم چقدر جلسه و صحبت های یک الی دو ساعت در روز؛

من فکر میکردم بلاخره روزی رسیده که غم های تو قلبم رو میتونم بگم اما اشتباه بود..

اونجایی ضربه نهایی خوردم که من با تمام صداقت پیش میرفتم اما در مقابل دروغ..

فکر میکردم باید یه نفر منو از بیرون دوست داشته باشه که کمکم کنه که خودمو بهتر پیدا کنم و روحیه ام عوض بشه و خودمو بیشتر دوست داشته باشم اما اشتباه کردم تنها کسی که میتونست بهم کمک کنه خودم بودم.

خودم باید خودمو دوست داشته باشم، خودم باید وقتی خودمو ببینم بگم وای چه جیگر شدی و بخندم 🥹🥰 خودم باید اهدافمو پیدا کنم و پشت خودم باشم!

اوایل فکر میکردم کافی نیستم دوست داشتنی نیستم مثل بقیه دخترا بلد به قولی نیستم و..اما اون حس درونی خودم بود چیزی که سالیانه با خودم هی کشوندم و کشوندم تا امروز.

روزای خیلی سختی که سردرگم بودم و نمیدونستم دنبال چی هستم اصلا دنبال کی؟و چی می‌خوام😶‍🌫️

اما به این نتیجه رسیدم که لایق یه زندگی خوب ام  قرار نیست با هر کسی بسازم یا خودمو وقف بدم یا مطابق میل کنم! 

یه روز برای خود قبلم خیلی گریه کردم اما حالا به خودم افتخار میکنم که از این برهه زمانی گذشتم :))

بزرگ شدم ..

افتخار به اینکه باوجود شرایط روحی ناجور، چندین کار رو به اتمام رساندم و سعی کردم حال روحی ام رو خوب کنم:)

لایق دوست داشتن ، زندگی و آرامش ام:)

دوسِت دارم آرام🩷 

۲ نظر

منتظر نباش!

خنده داره اما من منتظر بودم 

می‌دونم خدا هم میگه این چه بنده ای هست که دارم اما من ته دلما منتظر بودم..

تموم شد شاید نیازه فراموشی رو آغاز کنم؛

صدای خنده هام ذوق تو چشمام و شادی تو قلب و شاکر بودن رو چه کنم؟

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

دروغ

 چند نفر رو دیدم مست و خیلی شاد یعنی طبیعی برام نبود..

ماشین های باکلاس و چهره های داغون 😅 عجیب غریب بودن تازه دخترا خودشون خیلی بالا میدیدن ولی نگاه هاشون طبیعی نبود!

میدونی کجا داغون شدم اونجا که گفتی تو لایق بهترین ها هستی!کاش از اول صداقت داشتی.. حالا مفهوم خیلی حرفا رو میفهمم.

من نمی تونستم،اینو فهمیده بودی! 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

ناجی

همیشه دنبال این بودم (شایدم هنوزم هستم)

بیاد منو نجات بده.

فکر میکردم ناجی امو پیدا کردم اما طول نکشید که سرابی بیش نبوده 🥲 

گذشته رو نمیشه عوض کرد و بیشتر برای خودم ناراحتم.

دوستم میگه غصه نخور شکسته میشی بعد میگی ارزشش رو نداشت!

کاش میتونستم شرایط رو مطلوب و مورد پسند خودم کنم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

بحث

یه مرور کلی می‌کنم زندگیمو توی ذهنم از ابتدا، کودکی نه چندان جالب! تفکرات قدیمی که بچه باید عاقل باشه اذیت نکنه دختری دیگه.. تا چهارم دبستان همه چیز خوب بود یادمه وقتی همه مامان ها رو دعوت کرده بودن و من نفر اول بودم و تو میون اون همه آدم دنبال مامانم میگشتم که بگم ببین اول شدمااا😎 خیلی حس باحالی بود از یه خانواده متوسط مادر خانه دار چنین دختری باشه با توجه به این بقیه خانواده ها مرفه و شاغل و .. فکر کن تو اول بشی به نظرم اون موقع پارتی نبود وگرنه مثل الان، قشنگ پارتی بازی میکردن!!

بعد از این ماجرا ها داستان عوض شد درسم افت داشت و دوست داشتم تو اون سن وقت برای خودمم داشته باشم و خب کسی از مدیریت زمان و نمیدونم ... خبری نداشت تا وارد حوزه راهنمایی شدم یه سال واقعا درس هام به شدت افتضاح بود اما نمیدونم چی شد اون موقع هم خیلی تو خودم بودم یهو به شدت درس ام بهتر شد بازم تقدیر، دبیرستان بازم تقدیر، دانشگاه بازم تقدیر .. اما دیگه حس اش نبود دچار یه حس کمال طلبی بیش از اندازه شده بودن و چون دنبال این بودم که این چه رشته ای برام آنچنان هیجان انگیز نبود که بگم ایول یعنی اون حس عزیزممم تو خیلی اوکی هستیااا نه از این خبرا نبود دچار یه حس عمیق غم بودم حتی تو جشن دانشجویی گریه میکردم بابت چی نمیدونم خیلی حرفا تو ذهنم پلی میشد از اطرافیان و خب به خصوص خانواده باید می‌رفتی فلان رشته و از این چیزای الکی! تا یه چیزی هم میشد ما که گفتیم اون رشته لعنتی رو بزن! 

من خودم رو با این توانایی هام نپذیرفتم و چشم دوخته بودم به دهن آدم های اطرافم..

روزای سختی بود به همه جا چنگ میزدم که من اینم ولی هیچ کدوم برای خودم حس آره کافیه و بهت ایمان داریم نبود..

دوران محل کارم که بسیار باحال بود خخخ انگار اسیری گرفته بودنت بدون آموزش و رقابت جویانه و حسادت و خیلی چیزای دیگه! ولی خب سربلند بیرون اومدم، با همه اینا..

و حالا نزدیک به دهه سی هستم کی فکرش رو میکرد تا الان پر از غم باشه مگر قرار نبود شادی هم خودش رو نشون بده؟

با یه نفر صحبت میکردم بهش گفتم اگر سطح خودمو پایین تر میاوردم ولی نگهش میداشتم کار درستی بود؟

برگشت بغلم کرد گفت تا ابد باید اینو ادامه میدادی تا دیگه چیزی ازت نمونه! 

بقیه اش بمونه برای بعد که کلا گریه ام گرفته چشمم داره اذیت میشه ( چقدر نازک نارنجی 😅)

 

ت

کاش اونقدر مطمئن بودم که میگفتم آره بابا دست خودت!

 خدا جون میدونی تو دل من چیه خودت برام اوکیش کن ❤️

ناشناس بازی

امروز حالم خوب نبود چند بار هم گریه کردم..

تراپیست ام گفت دچار افسردگی شدید شدی!

 

پی نوشت : قبلا ناشناس بازی شاد میذاشتم خیلی خوش بود :) 

۱۰ نظر

نگاه من

برگشته میگه مثل ماتم زده ها نشستی اینجا واسه چی؟

میگم هیچی..

میگه خوشگلی مهربونی دوست داشتنی هم هستی، تحصیل کرده ای، مسولیت پذیری و کار می‌کنی,,,, سر « یه حیوان نجیب» میخوای چی کار؟ 

گریه کردم..نگام کرد گفت کی میخوای آدم بشی؟(نا آدم کی بودم 😅) 

کی میخوای این موضوعات رو به عنوان شکنجه خودت استفاده کنی؟ 

خودت رو غرق انرژی مثبت کن این همه مدت گریه کردی چی شد؟ 

 

تو خودتو

از بس نوشتم قلبم شکسته که بدجوری شکست عمیق!

جوابش رو با چی دادی؟ چی شد؟ 

شاید به قولی نیاز به جواب نیست!

الهی بمیرم واسه خودم که همه باهاش بد کردن:( 

کاش کارام اوکی میشد میرفتم میگفتم حالا چی؟ 

کاش میشد رفت جایی به صورت خیالی با هر کی ناراحتی صحبت میکردی بعد هر فحش( نه خیلی بلدم)  خواستی بدی دلت خنک بشه تو دلت خالی بشه و بری دنبال کارت..

و اتفاقات حرف ها و ناراحتی ها برات بی ارزش باشه.