امروز با صحنه ای مواجه شدم که خیلی غمگین تر شدم..
یه سگ کوچولو نشسته بود یه گوشه، مظلومانه اینقدر ناز بود:( تنها ..
ماجرا از اونجا شروع میشه که این سگه منتظر مامانش بود ولی مامانی در کار نبود پدری هم نبود؛ بعد از دور، سگ های دیگه داشتن میومدن و این سگِ چشم انتظار :( به خدا که انتظار رو تو چشماش دیدم.
اومدن نزدیکش و بوش میکردن ولی بچه شون نبود و رفتن!
اگر خودم خونه داشتم می بردمش و نگهداریش میکردم، فکر میکردم فقط آدم ها چشم انتظارن یا مظلوم میشن ولی اینو عمیقأ دیدم با چشمای خودم.
پی نوشت: گفتم چی میشد مگه؟ بعد ادامه دادم که چرا تصورات عجیب دارم؟ خب واقعا چی میشه مگه؟