چرا به جای کوچ به جای دیگه به درون خودت کوچ نمیکنی؟
با تکرار یه سری حرفا با خودت فقط خودت رو ناراحت میکنی
چند تا کار با هم دارم، ذهنم همه جا هست و یه جا گیر کرده.. با خودم میگم یادت رفته میتونی؟ پس عقب نکش و بجنگ بعد هر چه قدر خواستی بخواب و استراحت کن.خسته روحی هستم خیلییییییی یه روزایی گریه میکنم یه روزایی بعضی حرفا رو تو ذهن خودم پلی میکنم گاهی هم هی حذفشون میکنم گاهی هم مثل خل و چل ها به آینده دور فکر میکنم.
دلم میخواد کاش بود و بغلش میکردم میگفتم این حرفا رو بهم زدن و ناراحتم بعدش میگفت واسه این چرت و پرتا خودت ناراحت کردی؟؟ حالا که من هستم.
یا شایدم دستمو میگرفت و میگفت عزیزم نبینم گریه کنی
کاش کارم جور میشد شاید تو هم پیدا بشی و ببینم بقیه حرفشون چیه 🫤 دلم میخواد دیگه هی نگن فلانی و اون اینو نمیدونم خودت عقل نداری نمیتونی و .. در نهایت بریم یه جا آروم زندگی کنیم ولی فکر کنم اول کار کلی حرف بزنم و گریه کنم بعد آروم شم چون حرف های بسیاری که دلم گفتن میخواد و کسی نیست، کسی که ذوقمو کنه، بخنده بهم افتخار کنه، دوسم داشته باشه تفاوت قایل نشه و..
قلبم شکسته از حرفا و نمیدونم چرا هر چقدر هم اینجا حرف میزنم آروم نمیشه ..
پی نوشت: جادوگر شهر میگه چشمات رو باز کن بهش میگم من چیزی نمیبینم چرا نمیفهمی میگه خب کلا چشمات مشکل داره؛ میگه تو دوست داشتنی هستی اینو خودت هم میدونی پس اول خودت رو بشناس کامل تا بتونی پیداش کنی.
بگذار 💜