تکمیل میشه به مرور ..
به نظرم گاهی یه سری اتفاقات باعث میشه برگردی به خودت؛
گاهی بعضی حرفا، یادآوری گفت های قبله که یهو انگار یادآوری میشه!
هر چی حرف ها عمیق تر خب دردناک تر.
من به این فکر میکنم که آیا درون گرا هستم؟ یا ترس از نشون دادن برون گراییم دارم!
گاهی نمیدونم حتی باید چی بگم ..
میدونم تو این مسیر هی تردید هس، هی قبول کردن
حتی شادی و غم..
زندگی که میگذره
خوبم، یکمی با خودم مهربون باشم حله:)
اهدافم رو نوشتم البته بگم واقعا چند درصد خودمو میشناسم؟ یک ساعت قفل روی این بودم که دقیقا چه اهدافی رو بدون نظر دیگران میخوام
و خب نوشتم.
خوشحالم به دنبال پیدا کردن خودمم و چیزی که میخوام، بتونم گذر کنم تمومه.
بد دلم شکست
میگذره مثل قبل بی تاب نیستم یه حس خالی بودن دارم..
میدونی دلم برای تو نمیسوزه
دلم برای خودم میسوزه!
بعد از این سال ها بلاخره خودمو دیدم
مثل یه بچه کوچیک که بعد از مدتی از مامانش جدا شده و پیداش کرد و می پره تو بغلش.
کودک درونم زخمی زخمی بود و شاید هست زخمی که تو باحرفات زدی
نیازه که کار بشه روش.
درستش میکنم قول میدم میتونم
اما میدونی با این حجم از غم چه کنم؟
غم تو نه ها، غم این سال ها
به قول روانشناس ام گفت تو دوستش نداشتی تو خودت رو دوست داشتی که بلاخره تونسته بودی نشونش بدی..
یادته گفتی آرام اگر نشد من یادم میاره تو چی؟ تو هم یادت میره، تو یادت نمیره نه؟
همه اینا تجربه میشه تجربه ارزشمندی که توی دفترچه زندگیم میمونه.
میدونم حتی با این گریه هایی که میریزم، بلاخره درست میشه اینو مطمئن هستم
یا با تنهایی ام حال میکنم و خودمو دوست دارم
یا زندگی که لایقش هستم رو زندگی میکنم
اینو مطمئن ام اصلا قلبم میگه.
خودم خودمو پیدا میکنم و پشت خودم میمونم💜
آدم که یکبار بیشتر زندگی نمیکنه بهتره که قشنگ زندگی کنه:)
کاش از اولش هم نبودی!
یه متن دیدم نوشته بود من برای تو خیلی گریه کردم،،، نه اشتباه نکن من برای خودم گریه کردم، دلم برای خودم سوخت که صادقانه حرف زدم اما تو چی؟
من با پاکی و صداقت جلو اومدم تو چی؟
من فکر میکردم می تونی پناه امنی برام باشی، بعد از این همه سال یه نفر پیدا شده که حرفامو میفهمه میتونم نادیده گرفته شدن، انزوا و نداشتن شوق ام با تو جبران کنم برات از همه چیزی حرف بزنم حتی مسخره ترین چیزا و بخندیم.
به قول یه نفر تو رو مقدس میدونستم؛
حتی خجالت میکشیدم میگفتم بذار وقتی همه چیز تموم شد دستاش رو میگیرم میگم خیلی دوست دارم غم ات نباشه ها خودم تو ناراحتی ها و ناخوشی ها پشتت هستم.. تا آخر عمرم بهت متعهدم و دوسِت دارم، مخصوصا تو این زمونه که سخته انتخاب.
من ساده که برگشتم گفتم از نظر مالی نگران نباشی ها من و تو نداریم ما دو تا یکی هستیم!
به عنوان یه مرد و تکیه گاه امن بهت نگاه میکردم اینو خودت هم میدونی.
ذوق تو نگاه منو میدیدی! حتی اینو شاید متوجه شده بودی که اگر یه نفر چیزی در رابطه با تو بگه ازت دفاع میکنم.
تازه با خودم میگفتم آره دیگه خیلی هم نمی تونم با همکارام صحبت کنم خب مرد و غیرت داره جوری که سرد شده بودم.
آخ وقتی همه چیز تموم شده بود و گریه میکردم همین همکارام بهم میگفتن غصه نخور البته خبر از دل من نداشتن ولی بهم روحیه میدادن:(
اوایل با خودم میگفتم سخت گرفتم شاید،مثل دخترای دیگه بلد نبودم عشوه بیام یا متعهد بودم که بعد از که همه چیز اوکی بشه دستات رو بگیرم یا جور خاصی نگات کنم..
پاکی تو نگاهمو دیدی مطمئن ام؛ میدونی چند بار خودمو بازخواست کردم اما حالا که نگاه میکنم من کار اشتباهی نکردم.
متین و با نجابت، مهربون حتی وقتی عصبی شدی!به دنبال اهداف خودم بودم و دوست داشتم تو هم به اهدافت برسی و موفق باشی. متعهد بودم تحت هر شرایطی اصلا یادمه یه نفر دیگه هم اومده بود شرایط اش هم بهتر بود گفتم نه! باهات صداقت داشتم حتی خودت هم شرمنده شده بودی.. من خودم بودم بدون یه ذره تغییر ..
میخواستم تازه غذاهای خوشمزه بپزم..
ذوقمو کور کردی! اشکمو در آوردی!
تو کجا بودی اومدی؟ من که داشتم زندگیمو میکردم حالا هم برای خودت خوشی!
اینجا قول میدم به خودم به چنان جایگاهی برسم و خودم دوست داشته باشم و با زندگیم حال کنم که غم های این روزا ها رو بشورم ببره؛
میدونم بالاخره move on میکنم از این شرایط و خدا برام جبران میکنه، چون اشک های منو دید.
میدونی خدا جون دقیقا کجا دلم گرفته همون جایی که خودشم دلش برای من سوخته بود شاید به خاطر معصومیت و مظلومیت تو چشمام:(
ولی یه چیز دیگه بگم بازم شکر.
کاش منم میتونستم فراموش کنم و یه اتفاق خوب میافتاد:)