شاید طلوع خورشید☀️

من کی هستم؟

تکمیل میشه به مرور ..

۲۸ نظر

خب که چی؟ ( جمله دیوانه کننده)

درگیر این جمله ام

طرح جدید داری بری بگی خب که چی؟

زبان بخونی بدون مدرک آزاد شده خب که چی بشه؟

پسره از تو خوشش میاد اما تو حس ات نامعلومه خب که چی؟ تحویلش نگیر اصلا به اونچه که من کجام و یا نیستم؟ 

موسیقی رو خیلی بهتر میزنم اما یادم گذشته میوفته و حالم بدتر، بزنم که چی بشه؟

از دست مامان و بابا ناراحتم خب ناراحت باش مثلا چیزی عوض میشه؟

از بس کنترگرا کمال طلب و تحقیر کننده برام بودن که نمی‌دونم چه مدلیم الان 😬

هم سرزنشگرم هم دلم برای خودم میسوزه هم حس تنهایی دارم هم گریه میاد هم نمی‌دونم چه جور خودمو نجات بدم.

مشاورم چند ماه پیش گفت افسردگی شدید داری خندیدم و دیگه مشاورم ادامه ندادم 😮‍💨 خب یادم اون عوضی میفتاد که چقدر صادقانه باهاش حرف زدم اون دروغ برام سرهم میکرد، بگم چه جور تو چشمام نگاه کردی دروغ گفتی!

خب سوالات دانشجو تصحیح بشه زودتر خب که چی؟ 

دوران پریود هم هستم  روزای زیبایی رو دارم سپری میکنم🥲

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

کوتاه مدت

این ماه 

سه تا کتاب توسعه فردی در هفته یه روز پراکنده هم باشه موردی نداره

۱۵ تا پادکست آیلتس  روزی نیم ساعت 

۱۰ تا پادکست صلح درون هرشب 

ورزش روزی فقط بیست دقیقه 

مصرف ویتامین 

هر وقت خواستم غصه اتفاقی که افتاده رو بخورم، برم پیچ های خرید لباس نگاه کنم 😅

سه تا آهنگ کار کنم 

دفتر تمرین خودشناسی داشته باشنم و کارایی که دوست دارم رو بنویسم

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

دو ماه یا دو سال؟

زمان برای من دیر گذشت و طولانی ..

جوری که فکر کردم دو سال به وبم سر نزدم نه دو ماه!

خب یک مرحله ترمیم عاطفی رو پشت سر گذاشتم.. جوری که گاهی پس لرزه های همچنان هست:/

موسیقی دنبال کردم و چقدر خوشگل :) 

خواستن به عنوان مدیر مجموعه سمت بگیرم گفتم این سمت ها رو نمیخوام 😁 حرص شون در اومد خخخ

دنبال تحصیلات تکمیلی هستم برام دعا کنید قبول بشم 🥲

داستان های زیادی رو پشت سر گذاشتم اما تموم شد فقط یه سری موضوعات همچنان هست 

بابا فکر می‌کنه چون شغلم اینه خواستگار ِ خوب نمیاد ( وای به تفکر سمی بهم چند مدت پیش گفت اصلا خودم موندم) 

مامان فکر می‌کنه چون سن ام داره بالا میره. البته بگم مامانم خواستگار زنگ میزد خونمون می‌رفت خرید همینجوری الکی 😅 می‌گفتم حداقل جواب بده کیه شاید یه نفر باشه که من میشناسم 😥 می‌گفت خودش زنگ میزنه، خب مادر من یه بار زنگ بزنه دو بار زنگ بزنه من که دختر پادشاه نیستم 🤣

همه اینا رو براشون گفتم ولی خب پذیرش شون ضعیفه نمیخوان بپذیرن اشتباه کردن حالا حداقل بهبود بدن..

البته دوست داره با پسری که خودشون خوششون میاد ازدواج کنم و منم گفتم اصلااااااااا

بارها گفتم یا با یه نفر ازدواج میکنم که دوسش دارم و باهاش حس خوبی دارم و در آینده بچه ام بگه چه بابای باحالی دارم یا سینگلی رو عشق و حال میکنم سفر خارجی میرم :) هزارتا برنامه هست وقتی حالم با خودم خوش باشه چرا ناراحت باشم؟

نمی‌دونم بعضی مواقع بعضی حرفای پدر و مادر ها انگار یه چیزیه که وقتی گفته بشه با هیچ چیزی حل نمیشه! 

دوست دارن پیش شون باشم اما من میخواد برم جای دور، چیزای جدید تجربه کنم خودمو پیدا کنم خودمو دوست داشته باشم، ترومای خودمو حل کنم 

اوضاعی داشتم و دارم 😐

این پروسه عاطفی یکسال خورده ای منو عقب انداخت فقط شاید منو جلوی خودم گذاشت که چرا خودت رو اونقدر که باید دوست نداری؟ چرا دیگری رو برتر از خودت میدونی تحت هر شرایطی؟ چرا اینجوری چرا اونجوری؟ بدی ماجرا این بود که من هم جلوی خودم بودم هم نه! هم ترومای خودمو باید حل میکردم هم ترومایی که ایجاد شده؛حل همزمان اش کار سختی بود و هست.

دنبال اینم که دنبال خودم بگردم اما سخته..!

از بچگی همیشه یه اضطرابی همراه بوده هنوزم هست همش ترس اینو دارم کسی دعوام کنه ترس نشه چی؟ من کامل نیستم پس خوب نیستم؟ چرا نباید اشتباه کنم؟ چرا های بسیار ..

به من آموزش داده نشد که اعتماد بنفس داشته باش، خودت رو دوست داشته باش تو زیبایی تو مهربونی تو تواناییش رو داری فقط مقایسه و تحقیر هنوز هم هست اما با شدت کمتر اما تو ذهن خودم با شدت بیشتر :|

می‌دونم خوبه که آگاه هستم فقط این بی حالی و بی انگیزه ای اگر حذف میشد همه چیز تموم بود و حل میشد این روزا بیشتر خسته و کلافه و بی هدفم :|